امروز بدون هیچ دلیل خاصی ، مرتب به فکر « ز_ج » بودم،خیلی حالم
گرفته شد-باز به سرم زده بود که برم دلنبالش،امروز فهمیدم که به
یکی دیگه از بچه های دانشگاه (که فکر نمیکردم باهاش دوست نشه)
جواب منفی داده....خیلی عجیبه هنوز تو فکرشم!یادمه بعد از اینکه
قیدش را زدم : یه روز تو سالن نشسته بودیم ، ناخودآگاه چشمم افتاد
به موهاش و یکدفعه یک شوک بهم وارد شد...به خدا احساس کردم یک لحظه تمام دستگاههای بدنم متوقف شدند!!نمیدونم چی شد! شاید به نظر احمقانه بیاد اما حالا هم که به اونموقع فکر میکنم منقلب میشم:یک تار موی معشوق چه ها که نمیکند!
الان که نوشتم کمی راحت شدم!
سلام وبت قشنگه اما این پستت به پست های گذشتت نمیرسه اگه دوست داشتی بگو همدیگرو بلینکیم
قربان تو بابای
سلام......ممنون که بهم سر زدی ....نوشته هات قشنگه ....اما تلخ .....احساساتتو خوب بیان می کنی .....راستی ممنون که غلط املائی ام را گفتی .......منم شما رو لینک کردم
ببخشید مشخصاتمو فراموش کردم بنویسم .......حالا نوشتم
خدا بخیر بگذرونه.